دی 1386 - بـــاران
: منوي اصلي :
: درباره خودم :
: پيوندهاي روزانه :
: لوگوي وبلاگ :
: لينك دوستان من :
: لوگوي دوستان من :
: آرشيو يادداشت ها :
: نوای وبلاگ :
: جستجو در وبلاگ :
1- طریق معرفت رب
معرفت نفس طریق معرفت رب است که از سید انبیاء (ص ) و هم از سید اوصیاء (ع ) ماءثور است : من عرف نفسه فقد عرف ربه هر کس در خویشتن بیاندیشد و در خلقت خود تفکر و تاءمل کند، دریابد که این شخص محیر العقول ، واجب بالغیر است.
2- آموزش بندگى و زندگى
دستوراتى که در نماز به جا آورده شود و گفته شود، بندبند آن همه آموزنده است ، وهر بند آن راه و رشته اى در خداشناسى است ، و آیین و روش آموزش زندگى و بندگى است .
3- پنهان ز دیده ها و همه دیده ها از اوست
از امیر المؤ منین على علیه السلام در چند موضع روایت شده است : فتجلى سبحانه لهم فى کتابه من غیر اءن یکونوا راءوه بما اءریهم من قدرته ؛ پس خداى سبحان با ارائه قدرت خود در کتابش براى مردم تجلى کرده بدون آن که او را ببینند
4- دگرگونى هاى الهى در گرو دگرگونى هاى مردم
خداوند سبحان مى فرماید: ان الله لایغیر مابقوم حتى یغیروا ما باءنفسهم ؛ خدا چیزى را که از آن مردمى است دگرگون نکند تا آن مردم خود دگرگون شوند.
5- خدا سر انسان است
انسان مرد کامل است نه صورت انسانیه ، و در حدیث قدسى آمده است : الانسان سرى و اءنا سره ؛ انسان سر من است و من سر او هستم .
6- درست ترین آیین ها
خداوند سبحان مى فرماید: ان هذا القرآن یهدى للتى هى اءقوم ؛ این قرآن به درست ترین آیین ها راه مى یابد
7- ثبت قلبى على دینک
بسیار کسانى که دعوى بندگى کرده اند و دم از ترک دنیا زده اند؛ تا دنیا بدیشان روى آورد، جز وى همه را پشت پا زده اند. این بنده در معرض امتحان نیامده شرمسار است ، به حق خودت ثبت قلبى على دینک !
8- خداى چاره ساز
الهى ! ما همه بیچاره ایم و تنها تو چاره اى ، و ما هم هیچ کاره ایم و تنها تو کاره
ادامه دارد ...
نوشته شده توسط : وحید
(عاشورا) واژه اى است خاطره انگیز که پیوسته ، فداکارى ، شجاعت ، جوانمردى ، ایستادگى در برابر بیدادگرى ، پیروى از رهبر اسلامى و حمایت از دین را به همراه دارد.
(عاشورا) نشانگر حرکت آغاز شده از سوى آدم (علیه السلام ) است که وارث او پرچمداریش را به عهده گرفته و در راه آن ، جان باخته است .
(عاشورا) آیینه تمام نماى فریاد (هیهات منا الذلة ) امام حسین (علیه السلام )است که هیچ سنگى توان شکستن آن را ندارد.
(عاشورا) خورشید فروزانى است که ابرهاى تیره و تار ستم ، هرگز توان پنهان ساختن آن را ندارند.
کلام آخر اینکه : (عاشورا)، پیام آور انقلاب سرخ علوى است که تا ستم و ستم پیشه در جهان وجود دارد، هرگز از جوش و خروش باز نمى ایستد.
معرفى اهل بیت (ع ) و بنى امیه در پیام امام حسین (ع )
حسین بن على (علیه السلام ) در فرازهایى از سخنانش ، اهل بیت پیامبر (صل الله علیه و آله ) و شخص خویش و همچنین بنى امیه را عموما و از میان آنان (معاویة بن ابى سفیان و یزید بن معاویه ) را خصوصا معرفى نموده است که یکى از آثار و ابعاد مهم این معرفى این است که جهانیان متوجه این نکته باشند و این حقیقت را از زبان فرزند رسول خدا (صل الله علیه و آله ) دریابند که انگیزه جنگ و نزاع در میان این دو خاندان و عامل اصلى پدیدآورنده واقعه عاشورا و حادثه کربلا یک انگیزه و عامل شخصى و مادى و یا مقطعى نبوده است بلکه این اختلاف داراءى ریشه عمیق و برخاسته از طرز تفکر دینى و اعتقادى این دو خاندان بوده است که از دوران بعثت پیامبر اسلام در دو جبهه مخالف و با دو هدف متضاد در مقابل هم قرار گرفته بودند.
الف - خاندان پیامبر (ص )
در این خاندان ، وحى و نبوت ، دعوت به توحید و یگانه پرستى و هدایت جامعه به وسیله شخص رسول خدا (صل الله علیه و آله ) تحقق یافت و نگهدارى این هدف بزرگ ، از زیارت و نقصان و از دست برد بیگانگان نیز باید به وسیله عترت او تحقق یابد.
ب - بنى امیه
این خاندان همیشه رقیب و مخالف سرسخت پیامبر (صل الله علیه و آله ) بود و تا فتح مکه و یاءس کامل مشرکین ، در حال جنگ با اسلام و قرآن بوده و در جنگ بدر، احد و احزاب ، نه تنها پرچم کفر به دوش ابوسفیان و معاویه قرار داشت ، بلکه در بعضى از این جنگها، (هند) همسر ابوسفیان نیز به عنوان تقویت روحى و حمایت معنوى از سپاهیان شرک ، به همراه آنان در میدان جنگ حضور مى یافت .
ولى پس از پیروزى اسلام در (جزیرة العرب ) که براى آنان تظاهر به شرک و جنگ علنى وجود نداشت ، این کفر به نفاق مبدل گردید و ظاهرا اسلام را پذیرفتند، اما در باطن امر و در عمل ، همان دشمنى و کینه گذشته با اسلام و قرآن را تعقیب نمودند و آنگاه که معاویه به قدرت رسید، در کنار این نفاق ، ظلم و ستم بر مسلمانان واقعى را به حد اعلى رسانیده و پیروان امیرمؤ منان (علیه السلام ) را به زنجیر کشید و اینک نوبت به فرزند او یزید فاسق رسیده است .
آرى ، حسین بن على (علیه السلام ) در لابلاى پیامها و گفتارهایش ، هم از اهل بیت سخن گفته و هم خودش را معرفى نموده است و هم فساد بنى امیه و دشمنى آنان با اسلام و همچنین ظلم معاویه و فساد و انحراف یزید را برملا ساخته است .
اینک پیامهاى آن حضرت را به ترتیبى که اشاره نمودیم به صورت چند بخش مستقل مى آوریم :
1 - معرفى اهل بیت (ع )
1/1 - انا اهل بیت النبوة و معدن الرسالة و مختلف الملائکة و مهبط الرحمة بنا فتح الله و بنا ختم .(3)
((امیر!) ماییم خاندان نبوت و معدن رسالت و محل رفت و آمد فرشتگان و محل نزول رحمت الهى . خداوند، دین و آیین خود (اسلام ) را از خاندان ما شروع کرده ، و آن را با خاندان ما ختم خواهد نمود).
حسین بن على (علیه السلام )این جملات را در پاسخ (ولید بن عقبة ) استاندار مدینه ایراد فرمود، آنگاه که او جریان مرگ معاویه را مطرح کرده و پیشنهاد نمود که آن حضرت طبق دستور (یزید بن معاویه ) با وى بیعت نماید.
2/1 - و نحن اهل بیت محمد (صل الله علیه و آله ) اولى بولایة هذا الاءمر من هؤ لاء المدعین ما لیس لهم و السائرین بالجور و العدوان (4)
(تنها ما خاندان محمد به حکومت و رهبرى جامعه ، شایسته و سزاواریم نه اینان (بنى امیه ) که به ناحق مدعى این مقام هستند و همیشه راه ظلم و فساد و راه دشمنى (با دین خدا) را در پیش گرفته اند).
این جملات بخشى از خطبه حسین بن على (علیه السلام )است که در منزل (شراف ) پس از نماز عصر به حاضرین از اصحاب خویش و سپاهیان (حربن یزید ریاحى ) ایراد فرمود.
3/1 - اللهم انى احمدک على ان اکرمتنا بالنبوة و علمتنا القرآن و فقهتنا فى الدین و جعلت لنا اسماعا و آبصارا و افئدة و لم تجعلنا من المشرکین (5).
(خدایا! سپاسگزار تو هستم که بر خاندان ما نبوت را کرامت بخشیدى و قرآن را بر ما آموختى و ما را با آیینت آشنا نمودى و بر ما گوش (حق شنو) و چشم (حق بین ) و قلب روشن عطا فرمودى . و سپاسگزار تو مى باشم که ما را از گروه مشرک قرار ندادى ).
این جملات هم بخشى از خطبه آن حضرت است که در (شب عاشورا) براى اهل بیت باوفا و یاران با صفایش ایراد فرموده است .
4/1 - اللهم انا اهل بیت نبیک و ذریته و قرابته فاقصم من ظلمنا و غصبناک حقنا انک سمیع قریب . (6)
(خدایا! ما خاندان پیامبر تو و فرزندان و قوم و عشیره او هستیم ، کسانى را که بر ما ستم نمودند و حق ما را غصب کردند، ذلیل کن ، تو که بر دعاى بندگانت شنوا و بر آنان از همه نزدیکتر هستى ).
امام ، این جمله را که مشتمل بر دعا و نفرین است ، در روز عاشورا آنگاه ایراد فرمود که در طى سخنرانى مفصل ، مردم کوفه را نصیحت و موعظه نمود، ولى مواعظ و نصایح فرزند پیامبر (صل الله علیه و آله ) در دلهاى سخت تر از سنگ آن مردم مؤ ثر واقع نگردید؛ زیرا آنان از شنیدن کلام امامى که به حق سخن مى گوید اءبا و امتناع داشتند و خود را آماده جنگ و رسیدن به زخارف دنیا کرده بودند.
5/1 - وکنا اهله و اولیاءه و اوصیائه و ورثته و احق الناس بمقامه فى الناس ... و نحن نعلم انا احق بذلک الحق المستحق علینا ممن تولاه (7)
(و ما خاندان پیامبر و اولیا و اوصیاى او و وارثان بحق و شایسته ترین افراد نسبت به مقام او، در میان امت هستیم ... و ما مى دانیم که شایسته این حق (حکومت ) بودیم نه کسانى که آن را به ناحق به دست گرفتند).
این دو جمله فرازهایى از نامه حسین بن على (علیه السلام ) است که از مکه به سران مردم بصره نگاشته اند، ما متن مشروح این نامه را در کتاب (سخنان حسین بن على (علیه السلام )) نقل نموده ایم .
2 - معرفى حسین بن على (ع )
1/2 - السلام علیک یا رسول الله انا الحسین بن فاطمة فرخک و ابن فرختک و سبطک الذى خلقتنى فى امتک (8)
ادامه مطلب...
نوشته شده توسط :
وحید
آیت الله آخوند ملا محمد کاظم خراسانی
آخوند خراسانی از سلسله حماسه سازان تاریخ ایران است. وی مرجع تقلید، مدرس کم نظیر حوزه علمیه نجف و رهبر انقلاب مشروطه بود.
تمام تاریخ نویسان مشروطه، حتی آنان که دشمن روحانیت و خواستار نابودی اسلام و استیلای فرهنگ غرب در ایران بودند رهبری او را در نهضت مشروطه پذیرفته اند. اما شگفت که درباره اش کمتر از سایر دستاندرکاران نهضت مشروطه سخن به میان آمده است!
آخوند خراسانی در سال 1255 ق. در مشهد دیده به جهان گشود. پدرش ملاحسین هراتی علاوه بر تبلیغ به تجارت ابریشم نیز مشغول بود. ملاحسین روحانی وارسته ای بود که برای گذران زندگی، همواره در بین راه هرات و مشهد، در رفت و آمد بود. وی در سفرهای تبلیغیاش مردم را با احکام اسلامی آشنا می ساخت. در یکی از همین سفرها، در کاشان ازدواج کرد. ثمره این ازدواج چهار پسر به نامهای نصرالله، محمدرضا، غلامرضا و محمدکاظم (آخوند خراسانی) بود. سرانجام مهر پیشوای هشتم او را به مشهد کشاند تا برای همیشه در شهر شهادت ساکن شود.
آخوند خراسانی در دوازده سالگی وارد حوزه علمیه مشهد شد. ادبیات عرب، منطق، فقه و اصول را در حوزه مشهد فرا گرفت. در هیجده سالگی ازدواج کرد و در 22 سالگی همراه کاروان زیارتی عتبات عالیات، برای ادامه تحصیل عازم عراق شد. شوق تحصیل او را بر آن داشت تا سرپرستی همسر و فرزندش را به پدر بسپارد و آنها را به خاطر مشکلات سفر و مشکل مسکن در نجف، همراه خود نبرد.
کاروان زایران به سبزه وار رسید. قافله برای استراحت، رحل اقامت افکند تا پس از توقفی کوتاه، به سوی عراق حرکت نمایند. آخوند خراسانی چون آوازه دانش « ملاهادی سبزواری » را شنیده بود، تصمیم گرفت از کاروان جدا شود و برای بهره جستن از دریای علم آن حکیم فرزانه در سبزوار بماند. آخوند، ماههای رجب،شعبان و رمضان 1277 ق را در حوزه علمیه سبزوار گذراند و از درس فیلسوف بزرگ عصر، ملاهادی سبزواری بهره برد. آنگاه از سبزوار به تهران رفت و حدود سیزده ماه در مدرسه صدر، در درس ملاحسین خویی و میرزا ابوالحسن جلوه شرکت کرد. و سرانجام به حوزه علمیه نجف راه یافت و در درس شیخ انصاری و میرزا حسن شیرازی شرکت کرد.
آخوند خراسانی شب و روز در تلاش برای اندوختن دانش و به دست آوردن تقوا می کوشید و در این راه از هیچ مشکلی نهراسید.
آوازه علمی آخوند
آخوند سالها در درس شیخ انصاری و میرزای شیرازی شرکت کرد و از زبدهترین شاگردان آن دو شناخته می شد. وی از همان ابتدا با پشتکاری کم نظیر، راههای پیشرفت را می پیمود.
او در کنار تحصیل، به عبادت و شب زندهداری نیز اهمیت فراوان می داد. بارها به کربلا رفت و به زیارت امام حسین (ع) نایل شد. در یکی از این سفرها پس از زیارت، در درس آیت الله آخوند اردکانی (متوفای 1302 ق ) شرکت کرد.
آخوند از سال 1278 ق. تا سال 1291 ق. بیش از سیزده سال در درس خارج استادان برجسته حوزه علمیه نجف شرکت کرد. بیش از دو سال در درس شیخ انصاری شرکت کرد و پس از وفات او (1281 ق) دو سال به درس آیت الله سیدعلی شوشتری (متوفای 1283 ق) راه یافت و سالها در درس آیت الله شیخ راضی بن محمد نجفی (متوفای 1290 ق) و آیت الله سید مهدی مجتهد قزوینی ادامه تحصیل داد. آخوند خراسانی بیش از سیزده سال در کنار درسهای سایر اساتید در درس میرزای شیرازی نیز شرکت کرد. میرزای شیرازی در سال 1291 ق. به سامرا هجرت کرد و بیشتر شاگردانش نیز همراه او به سامرا رفتند. اما آخوند در نجف ماند و به تدریس ادامه داد. او مدتی بود که در کنار تحصیل و شرکت در درس میرزای شیرازی، به تدریس نیز مشغول بود. البته برخی از نویسندگان نوشته اند: آخوند نیز به سامرا رفت ولی پس از مدتی کوتاه به سفارش میرزای شیرازی به نجف برگشت و به تدریس ادامه داد.
اندک اندک آوازه علمی آخوند در حوزه علمیه نجف پیچید و روز به روز بر شمار شاگردانش افزوده شد. اینک وی یکی از مجتهدان و مدرسان مشهور نجف و به عنوان یکی از ممتازترین شاگردان میرزای شیرازی، مورد احترام طلاب و علما بود.
آخوند از موفق ترین استادان تاریخ حوزه های علمیه شیعه است که شمار شاگردانش را تا سه هزار نفر نوشته اند و صدها مجتهد در درس او تربیت یافتند که نام برخی از آنها از این قرار است: سید ابوالحسن اصفهانی، شیخ ابوالقاسم قمی، سید ابوالقاسم کاشانی، میرزا احمد خراسانی، سید محمد تقی خوانساری، سید جمال الدین گلپایگانی، شیخ محمد جواد بلاغی، شهید حسن مدرس، حاج آقا حسین قمی، سید صدرالدین صدر، آقا ضیاء الدین عراقی، شیخ عبدالکریم حائری، سید عبدالله بهبهانی، سید عبدالهادی شیرازی، شیخ محمد علی کاظمی، شیخ محمدحسین نائینی، آقا بزرگ تهرانی، حاج آقا حسین بروجردی و سید محمود شاهرودی.
آوازه علمی آخوند از مرزها گذشت. از این رو « شیخ الاسلام » امپراتوری عثمانی که در آن زمان به عراق آمده بود، روزی همراه شماری از همراهان در درس آخوند شرکت کرد.
تألیفات
آخوند کتابهای زیادی درباره اصول، فقه و فلسفه به نگارش در آورد. آثارش عبارتند از:
1ـ حاشیه مختصر بر رسائل، که نخستین اثر اوست.
2ـ حاشیه مفصل بر رسائل، که به نام « در رالفوائد » چندین بار به چاپ شده است.
3ـ حاشیه بر مکاسب
4ـ فوائد: در سال 1315 ق، در تهران به چاپ رسیده است.
5 ـ حاشیه بر اسفار و غیره ....
ادامه مطلب...
نوشته شده توسط : وحید
در اولین روز سال 1989 میلادی ـ 11 دی 1367 ـ نامه معروف و تاریخی امامخمینی خطاب به میخائیل گورباچف آخرین رئیسجمهور شوروی در زمینه مرگ کمونیسم و ضرورت پرهیز روسیه از اتکاء به غرب انتشار یافت.
این نامه در شرائطی منتشر شد که اتحاد جماهیر شوروی هنوز به عنوان یک مجموعه برقرار بود، جنگ سرد خاتمه نیافته بود، دیوار برلین به عنوان نماد جدائی شرق و غرب، فرو نریخته بود و حاکمیت کمونیسم بر قانون اساسی شوروی و بر مقدرات مردم در جمهوری های این کشور، هنوز برقرار بود. با این حال امام خمینی در نامه عبرتآموز خویش به گورباچف از صدای شکسته شدن استخوانهای مارکسیسم سخن به میان آورد و وی را از روی آوردن به غرب برای حل مشکلات اقتصادی اتحاد جماهیر شوروی برحذر داشت.
متن نامه امامخمینی به این شرح است:
بسماللهالرحمنالرحیم
جناب آقای گورباچف! صدر هیأت رئیسه اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی
با امید خوشبختی و سعادت برای شما و ملت شوروی، از آنجا که پس از روی کار آمدن شما چنین احساس میشود که جنابعالی در تحلیل حوادث سیاسی جهان، خصوصاً در رابطه با مسائل شوروی، در دور جدیدی از بازنگری و تحول و برخورد قرار گرفتهاید، و جسارت و گستاخی شما در برخورد با واقعیات جهان چه بسا منشأ تحولات و موجب به هم خوردن معادلات فعلی حاکم بر جهان گردد، لازم دیدم نکاتی را یادآور شوم. هر چند ممکن است حیطه تفکر و تصمیمات جدید شما تنها روشی برای حل معضلات حزبی و در کنار آن حل پارهای از مشکلات مردمتان باشد، ولی به همین اندازه هم شهامت تجدیدنظر در مورد مکتبی که سالیان سال فرزندان انقلابی جهان را در حصارهای آهنین زندانی نموده بود قابل ستایش است. و اگر به فراتر از این مقدار فکر میکنید، اولین مسألهای که مطمئناً باعث موفقیت شما خواهد شد این است که در سیاست اسلاف خود دایر بر «خدازدایی» و «دینزدایی» از جامعه، که تحقیقاً بزرگترین و بالاترین ضربه را بر پیکر مردم کشور شوروی وارد کرده است، تجدیدنظر نمایید؛ و بدانید که برخورد واقعی با قضایای جهان جز از این طریق میسر نیست. البته ممکن است از شیوههای ناصحیح و عملکرد غلط قدرتمندان پیشین کمونیسم در زمینه اقتصاد، باغ سبز دنیای غرب رخ بنماید، ولی حقیقت جای دیگری است. شما اگر بخواهید در این مقطع تنها گرههای کور اقتصادی سوسیالیسم و کمونیسم را با پناه بردن به کانون سرمایهداری غرب حل کنید، نه تنها دردی از جامعه خویش را دوا نکردهاید، که دیگران باید بیایند و اشتباهات شما را جبران کنند؛ چرا که امروز اگر مارکسیسم در روشهای اقتصادی و اجتماعی به بنبست رسیده است، دنیای غرب هم در همین مسائل، البته به شکل دیگر، و نیز در مسائل دیگر گرفتار حادثه است.
جناب آقای گورباچف
باید به حقیقت رو آورد. مشکل اصلی کشور شما مسئله مالکیت و اقتصاد و آزادی نیست. مشکل شما عدم اعتقاد واقعی به خداست. همان مشکلی که غرب را هم به ابتذال و بنبست کشیده و یا خواهند کشید. مشکل اصلی شما مبارزه طولانی و بیهوده با خدا و مبدأ هستی و آفرینش است.
جناب آقای گورباچف، برای همه روشن است که از این پس کمونیسم را باید در موزههای تاریخ سیاسی جهان جستجو کرد؛ چرا که مارکسیسم جوابگوی هیچ نیازی از نیازهای واقعی انسان نیست؛ چرا که مکتبی است مادی، و با مادیت نمیتوان بشریت را از بحران عدم اعتقاد به معنویت، که اساسیترین درد جامعه بشری در غرب و شرق است، به در آورد.
حضرت آقای گورباچف، ممکن است شما اثباتاً در بعضی جهات به مارکسیسم پشت نکرده باشید و از این پس هم در مصاحبهها اعتقاد کامل خودتان را به آن ابراز کنید؛ ولی خود میدانید که ثبوتاً اینگونه نیست. رهبر چین اولین ضربه را به کمونیسم زد؛ و شما دومین و علیالظاهر آخرین ضربه را بر پیکر آن نواختید. امروز دیگر چیزی به نام کمونیسم در جهان نداریم. ولی از شما جداً میخواهم که در شکستن دیوارهای خیالات مارکسیسم، گرفتار زندان غرب و شیطان بزرگ نشوید. امیدوارم افتخار واقعی این مطلب را پیدا کنید که آخرین لایههای پوسیده هفتاد سال کژی جهان کمونیسم را از چهره تاریخ و کشور خود بزدایید. امروز دیگر دولتهای همسو با شما که دلشان برای وطن و مردمشان میتپد هرگز حاضر نخواهند شد بیش از این منابع زیرزمینی و رو زمینی کشورشان را برای اثبات موفقیت کمونیسم، که صدای شکستن استخوانهایش هم به گوش فرزندانشان رسیده است، مصرف کنند.
آقای گورباچف وقتی از گلدستههای مساجد بعضی از جمهوریهای شما پس از هفتاد سال بانگ «اللهاکبر» و شهادت به رسالت حضرت ختمی مرتبت ـ صلیالله علیه و آله و سلم ـ به گوش رسید، تمامی طرفداران اسلام ناب محمدی (ص) را از شوق به گریه انداخت. لذا لازم دانستم این موضوع را به شما گوشزد کنم که بار دیگر به دو جهانبینی مادی و الهی بیندیشید. مادیون معیار شناخت در جهانبینی خویش را «حس» دانسته و چیزی را که ماده ندارد موجود نمیدانند. قهراً جهان غیب، مانند وجود خداوند تعالی و وحی و نبوت و قیامت، را یکسره افسانه میدانند. در حالی که معیار شناخت در جهانبینی الهی اعم از «حس و عقل» میباشد، و چیزی که معقول باشد داخل در قلمرو علم میباشد گرچه محسوس نباشد. لذا هستی اعم از غیب و شهادت است، و چیزی که ماده ندارد، میتواند موجود باشد. و همانطور که موجود مادی به «مجرد» استناد دارد، شناخت حسی نیز به شناخت عقلی متکی است.
قرآن مجید اساس تفکر مادی را نقد میکند، و به آنان که بر این پندارند که خدا نیست و گرنه دیده میشد. لن نومنلک حتی نریالله جهره میفرماید: لاتدرکه الابصار و هو یدرک الابصار و هو اللطیفالخبیر.
از قرآن عزیز و کریم و استدلالات آن در موارد وحی و نبوت و قیامت بگذریم، که از نظر شما اول بحث است، اصولاً میل نداشتم شما را در پیچ و تاب مسائل فلاسفه، بخصوص فلاسفة اسلامی، بیندازم. فقط به یکی ـ دو مثال ساده و فطری و وجدانی که سیاسیون هم میتوانند از آن بهرهای ببرند بسنده میکنم. این از بدیهیات است که ماده و جسم هر چه باشد از خود بیخبر است. یک مجسمه سنگی یا مجسمه مادی انسان هر طرف آن از طرف دیگرش محجوب است. در صورتی که به عیان میبینیم که انسان و حیوان از همه اطراف خود آگاه است. میداند کجاست؛ در محیطش چه میگذرد؛ در جهان چه غوغایی است. پس، در حیوان و انسان چیز دیگری است که فوق ماده است و از عالم ماده جدا است و با مردن ماده نمیمیرد و باقی است. انسان در فطرت خود هر کمالی را به طور مطلق میخواهد. و شما خوب میدانید که انسان میخواهد قدرت مطلق جهان باشد و به هیچ قدرتی که ناقص است دل نبسته است. اگر عالم را در اختیار داشته باشد و گفته شود جهان دیگری هم هست، فطرتاً مایل است آن جهان را هم در اختیار داشته باشد. انسان هر اندازه دانشمند باشد و گفته شود علوم دیگری هم هست، فطرتاً مایل است آن علوم را هم بیاموزد. پس قدرت مطلق و علم مطلق باید باشد تا آدمی دل به آن ببندد. آن خداوند متعال است که همه به آن متوجهیم، گرچه خود ندانیم. انسان میخواهد به «حق مطلق» برسد تا فانی در خدا شود. اصولاً اشتیاق به زندگی ابدی در نهاد هر انسانی نشانه وجود جهان جاوید و مصون از مرگ است. اگر جنابعالی میل داشته باشید در این زمینهها تحقیق کنید، میتوانید دستور دهید که صاحبان اینگونه علوم علاوه بر کتب فلاسفه غرب در این زمینه، به نوشتههای فارابی و بوعلیسینا ـ رحمتالله علیهما ـ در حکمت مشاء مراجعه کنند، تا روشن شود که قانون علیت و معلولیت که هرگونه شناختی بر آن استوار است، معقول است نه محسوس؛ و ادراک معانی کلی و نیز قوانین کلی که هرگونه استدلال بر آن تکیه دارد، معقول است نه محسوس، و نیز به کتابهای سهروردی ـ رحمتالله علیه ـ در حکمت اشراق مراجعه نموده، و برای جنابعالی شرح کنند که جسم و هر موجود مادی دیگر به نور صرف که منزه از حس میباشد نیازمند است؛ و ادراک شهودی ذات انسان از حقیقت خویش مبرا از پدیده حسی است. از اساتید بزرگ بخواهید تا به حکمت متعالیه صدرالمتألهین ـ رضوانالله تعالی علیه و حشرهالله معالنبیین والصالحین ـ مراجعه نمایند، تا معلوم گردد که: حقیقت علم همانا وجودی است مجرد از ماده؛ و هرگونه اندیشه از ماده منزه است و به احکام ماده محکوم نخواهد شد.
دیگر شما را خسته نمیکنم و از کتب عرفا و بخصوص محیالدین ابنعربی نام نمیبرم؛ که اگر خواستید از مباحث این بزرگمرد مطلع گردید، تنی چند از خبرگان تیزهوش خود را که در اینگونه مسائل قویاً دست دارند، راهی قم گردانید، تا پس از چند سالی با توکل به خدا از عمق لطیف باریکتر از موی منازل معرفت آگاه گردند، که بدون این سفر آگاهی از آن امکان ندارد.
جناب آقای گورباچف
اکنون بعد از ذکر این مسائل و مقدمات، از شما میخواهم درباره اسلام به صورت جدی تحقیق و تفحص کنید. و این نه به خاطر نیاز اسلام و مسلمین به شما، که به جهت ارزشهای والا و جهان شمول اسلام است که میتواند وسیله راحتی و نجات همه ملتها باشد و گره مشکلات اساسی بشریت را باز نماید. نگرش جدی به اسلام ممکن است شما را برای همیشه از مسئله افغانستان و مسائلی از این قبیل در جهان نجات دهد. ما مسلمانان جهان را مانند مسلمانان کشور خود دانسته و همیشه خود را در سرنوشت آنان شریک میدانیم. با آزادی نسبی مراسم مذهبی در بعضی از جمهوریهای شوروی، نشان دادید که دیگر اینگونه فکر نمیکنید که مذهب مخدر جامعه است.
راستی مذهبی که ایران را در مقابل ابرقدرتها چون کوه استوار کرده است مخدر جامعه است؟ آیا مذهبی که طالب اجرای عدالت در جهان و خواهان آزادی انسان از قیود مادی و معنوی است مخدر جامعه است؟ آری، مذهبی که وسیله شود تا سرمایههای مادی و معنوی کشورهای اسلامی و غیراسلامی، در اختیار ابرقدرتها و قدرتها قرار گیرد و بر سر مردم فریاد کشد که دین از سیاست جدا است مخدر جامعه است. ولی این دیگر مذهب واقعی نیست؛ بلکه مذهبی است که مردم ما آن را «مذهب امریکایی» مینامند.
در خاتمه صریحاً اعلام میکنم که جمهوری اسلامی ایران به عنوان بزرگترین و قدرتمندترین پایگاه جهان اسلام به راحتی میتواند خلأ اعتقادی نظام شما را پر نماید. و در هر صورت، کشور ما همچون گذشته به حسن همجواری روابط متقابل معتقد است و آن را محترم میشمارد.
والسلام علیمناتبع الهدی.
11/10/67
روحالله الموسویالخمینی
پاسخ گورباچف به پیام امامخمینی:
پیام امامخمینی در 13 دی 1367 توسط هیأت منتخب ایشان مرکب از آیتالله جوادی آملی، محمدجواد لاریجانی و خانم مرضیه حدیدهچی دباغ، در مسکو به گورباچف تحویل گردید.گورباچف نیز هشت هفته بعد پاسخ رسمی خود را توسط «ادوارد شوارد نادزه» وزیر خارجه وقت شوروی، در تهران تسلیم امامخمینی کرد. گورباچف در این پاسخ، برای نامه امام ارج فراوان قائل شده بود ولی از متن جوابیه وی پیدا بود که ابعاد معنوی پیام امام را درک نکرده است. زیرا صرفاً تلاش کرده بود تا از یکسو اقدامات خود در جهت ترویج آزادیهای سیاسی در شوروی را تشریح کند و از سوی دیگر دستاوردهای اقتصادی کمونیسم را از 1917 به بعد توصیف نماید.
«ادوارد شوارد نادزه» وزیر خارجه وقت شوروی روز هفتم اسفند 1367 پاسخ گورباچف را در حسینیه جماران به اطلاع امامخمینی رساند. در این دیدار که آقایان علیاکبر ولایتی وزیر امورخارجه، محمدجواد لاریجانی، و علیرضا نوبری حیرانی سفیر وقت ایران در مسکو حضور داشتند، وزیر خارجه شوروی ابتدا پیام کتبی میخائیل گورباچف را به امامخمینی تسلیم کرد و سپس اظهار داشت:
ادامه مطلب...
نوشته شده توسط : وحید
مناجات عاشقانه
الهى ! از من آهى و از تو نگاهى . الهى ! عمرى آه در بساط نداشتم و اینک جز آه در بساط ندارم . الهى ! غبطه ملایکه اى را مى خورم که جز سجود نمى دانند، کاش حسن از ازل تا ابد در یک سجده بود. الهى ! تا کى عبدالهوى باشم ، به عزت تو عبدالهو شدم . الهى ! سست از آن که مست تو نیست کیست ؟ الهى ! همه این و آن را تماشا کنند و حسن خود را، که عجیب تر از خود نیافت . الهى ! دل بى حضور چشم بى نور است ، این دنیا را نمى بیند و آن ، عقبى را. الهى ! همه حیوانات را در کوه و جنگل مى بینند و حسن در شهر و ده . الهى ! هر که شادى خواهد بخواهد، حسن را اندوه پیوسته و دل شکسته ده . الهى ! آن که خوب را حباله اصطیاد مبشرات نکرده است ، کفران نعمت گرانبهائى کرده است . الهى ! مراجعات از مهاجرت به سویت تعرب بعد از هجرت است و تویى که نگهدار دل هایى . الهى ! آن که در نماز جواب سلام نمى شنود، هنوز نمازگزار نشده ، ما را با نمازگزاران بدار. الهى ! خوشا آن که بر عهدش استوار است و همواره محو دیدار است . الهى ! آن کس تاج عزت بر سر دارد که حلقه ارادتت را در گوش دارد و طوق عبودیت را در گردن
نوشته شده توسط : وحید
روز : 24
بنابر اشهر، روزیست است که مباهله کرد و رسول خدا(ص ) بانصارى (نجران ) و پیش از آنکه خواست مباهله کند، عبا بر دوش مبارک گرفت و حضرت امیر المؤ منین (ع ) و فاطمه و حسن و حسین علیهم السلام را داخل در زیر عبا نمود و گفت پروردگارا! هر پیغمبرى را، اهل بیتى بوده است که مخصوصترین خلق خدا بوده اند باو، خداوندا اینها اهل بیت منند. پس ، از ایشان برطرف کن شک و گناه را و پاک کن ایشان را پاک کردنى .
پس جبرئیل نازل شد و آیه تطهیر در شاءن ایشان آورد. پس حضرت رسول (ص ) این چهار بزرگوار را بیرون برد از براى مباهله . چون نگاه نصارى بر ایشان افتاد و حقیقت آنحضرت و آثار نزول عذاب مشاهده کردند، جرئت مباهله ننمودند و استدعاى مصالحه و قبول جزیت نمودند.
در این روز، حضرت امیر المؤ منین علیه السلام ، در رکوع ، انگشتر خود را بسائل داد(46) و آیه : انما ولیکم الله ، در شانش نازل شد.
بالجمله ، این روز بسیار شریفى است و در آن چند عمل وارد است :
1. غسل .
2. روزه .
3. دو رکعت نماز و آن مثل نماز روز غدیر است در وقت و کیفیت و ثواب .
4. خواندن دعاى مباهله که شبیه بدعاهاى سحرهاى ماه رمضان است .
5. دو رکعت نماز کند با آداب و شرایط و بعد از نماز، هفتاد مرتبه استغفار کند. پس اشاره کند بموضع سجود خود و بخواند:
الحمدلله رب العالمین الخ ،
و شایسته است در این روز، تصدق بر فقرآء بجهت تاءسى بمولاى خود، امیر المؤ منین علیه السلام و زیارت کردن آنحضرت و انسب خواندن زیارت جامعه است .
در این روز، سنه 232، (واثق الله ) خلیفه نهم عباسى ، پسر (معتصم ) بعلت استقاء در (سر من راى ) وفات کرد. پس از فوت او، جامه اى بر روى او کشیدند و مردم مشغول شدند به بیعت کردن با برادرش (متوکل ) و از جنازه (واثق ) غفلت نمودند. از بستان خانه ، چند موشى بیرون آمد و چشمان (واثق ) را از کاسه بیرون آوردند و کسى نفهمید تا گاهیکه او را غسل دادند.
و نیز در این روز، سنه 511، وفات کرد در اصفهان ، (محمد بن ملکشاه بن الب ارسلان سلجوقى ).
روز : 25
روز شریفى است و روزیستکه (هل اتى ) در حق اهل بیت علیهم السلام نازل شده بجهت آنکه سه روز، روزه گرفتند و افطار خود را در هر سه شب به مسکین و یتیم و اسیر دادند و بآب خالص ، افطار نمودند.
شایسته است که شیعیان اهل بیت در این ایام ، تاءسى بموالى خود نمایند در تصدق بر مساکین و ایتام و سعى در اطعام ایشان و روزه بدارند و چون بعض علما، این روز را، روز مباهله مى دانند، زیارت جامعه و دعاى مباهله را در این روز خواندن ، مناسب است .
روز : 26
در این روز، سنه 23، (ابو لولو)، (عمر) را زخم زد و این بسبب آن بود که گویند:
او غلام (مغیره ) بود و (مغیره ) ضریبه بر او بسته بود که هر ماه صد درهم باو بدهد. (ابو لولو) نزد (عمر) از (مغیره ) شکایت کرد و درخواست کرد که عمر شفاعتى در تخفیف ضریبه او کند.
(عمر) گفت صنعت تو چیست ؟. گفت : درودگرم و نقاشم و آهنگرم و آسیاى بادى را نیکوتر، توانم ساخت . (عمر) گفت : باید این همه صنعت که تو دارى این قرار داد بر تو زیاد نیست . پس از او خواست که آسیاى بادى براى او بسازد.
(ابو لولو) گفت : از براى تو آسیائى بسازم که آوازه آن گوش تا گوش جهان را فرو گیرد. این بگفت و برفت .
عمر گفت : که این غلام مرا تهدید بقتل کرد و سینه او را از کینه خویش آکنده یافتم . پس روزى چند نگذشت که (ابو لولو) تصمیم قتل عمر کرد و خنجر را که دو سر داشت و دسته اش در میان بود، با خود برداشت و چیزى بر سر پیچیده که کمتر شناخته شود و صبح زود بمسجد آمد، در صف اول از براى نماز بامداد بایستاد. و بقولى در سر راه (عمر) در کمین نشست ، تا (عمر) رسید. خود را باو رسانید و او را از چپ و راست ، شش ضربت زد و بازو و شکم و از آن زخمها، زخمى گران بزیر ناف آمد و (عمر) از پاى در آمد.
(ابو لولو) فرار کرد. مردم از قفاى او بتاختند و بانگ بگیرید بگیرید در دادند. هر کس باو نزدیک مى شد، (ابو لولو) روى بر مى تافت و او را خنجرى مى زد تا سیزده کس را خنجر زد، که شش تن از ایشان بمردند و از اینجا حدیث ذوشجون مى شود که آخر الامر ماءخوذ و بدست خود، مقتول شد یا آنکه فرار کرد از راه و بیراه ، خود را بکاشان رسانید و ببود تا بمرد.
کلمات فریقین در این مقام مختلف است و در بیرون دروازه کاشان قبرى را باو نسبت دهند و او را (بابا شجاع الدین ) گویند و (میرزا مخدوم شریفى ) در (نواقض الروافض ) قضیه اى از عادت اهل کاشان در این مقام ذکر کرده که ذکرش در اینجا مناسب نیست .
(عمر) را پس از زخمى شدن ، بخانه بردند و طبیب حاضر کردند. طبیب هر چه باو خورانید از شربت (47) و شیر، بعینه بدون تغییر از همان زخم بیرون آمد. لاجرم طبیب گفت این زخم بهبودى ندارد. وصیت خود بکن . (عمر) تصدیق او کرد و سخت بگریست .
آنگاه پسرش ، (عبدالله ) را گفت که مردم را بخواند تا در آیند. چون اصحاب در آمدند، در امر خلافت گفتگو کرد. پس امر خلافت را در میان شش نفر بشورى افکند و ایشان : امیر المؤ منین (ع )، عثمان ، طلحه ، زبیر، سعد، و عبدالرحمن بن عوف بودند.
پس (ابو طلحه انصارى ) را بخواند و گفت : از پس آنکه مرا بخاک سپردند، پنجاه مرد از انصار، انتخاب کن تا با شمشیرهاى کشیده حاضر باشند و این شش تن را در سراى (عائشه ) بازدار و سه روز مهلت گذار تا مشورت کنند و یکتن را بخلافت بردارند. اگر پنج تن در امرى متفق شدند و یک نفر مخالفت کرد، سر او را از گردن دور کن . اگر چهار کس در کارى همدست شدند و دو تن بر خلاف شد، آندو تن را بکش . اگر سه تن براهى رفت و سه تن طریق دیگر گرفت آن سه تن که (عبدالرحمن بن عوف ) در آن است بر صواب باشند، طرف دیگر را گردن بزن . اگر سه روز بنهایت شد و هنوز ایشان در امرى اتفاق نکردند، هر شش تن را گردن بزن و بگذار مسلمین را تا از براى خود، اختیار کنند.
پس به نزد (عائشه ) فرستاد و خواستار شد که اذن بدهد در رواق رسول خدا(ص ) بخاک رود. (عائشه ) قبول کرد. (عمر) وصایاى خود را کرد و در اواخر ماه ، وفات نمود.
امیر المؤ منین علیه السلام در خطبه شقشقیه که بعضى دردهاى دل خود را اظهار فرموده از جمله از شوراى عمر درد دل کرده در قول خود که فیالله و للشورى الخ .
نوشته شده توسط : وحید